لیاقت …

منتشرشده: 16 ژوئیه 2010 در دسته‌بندی نشده

گاهی دلم برای صداقت گرگ ها تنگ میشود…

اما برای حماقت بره ها هرگز…

تکلیفت با گرگها معلوم است.درنده اند و خشن و بی عطوفت…

اما حماقت بره ها همیشه در تردید عکس العمل نگه ات میدارد…

اما گرگ مفلوکی که در لباس بره پنهان میشود چه؟؟؟

تفنگ را بردار و مستقیم در مغز بی خاصیتش بچکان…

چون نه لایق گرگ بودن است و نه در شان بره ها…

دیدگاه‌ها
  1. یک خواننده می‌گوید:

    جایی این رو خوندم به نظرم قشنگ اومد:

    «گرگم آرزوست،
    گرگی که غریزه اش را می شناسد و به دنبالِ هوس نیست،
    گرگی که قدرتش را می شناسد و به دنبالِ نابود کردن نیست،
    گرگی که ضعفش را می شناسد و به دنبالِ نیرنگ نیست،
    .
    .
    .
    در جنگل ِ انسان ها گرگم آرزوست.»چقدر زیبا تا عمق جانم را از حس شیرینی سرشار نمود…
    حس شیرینی که میتواند تا فردا انرژی مضاعف تزریقم کند.
    مرسی یک خواننده عزیز…

  2. طوبی می‌گوید:

    هیچ وقت توی نگاه گرگها صداقت ندیده ام. اما هرگز دلم برای حماقت بره ها یا هرکس دیگری که حماقت میکند هم نسوخته است. وقتی نه برای بره ها دلتنگ شوی و مردد باشی، نه برای گرگها، با گرگ مفلوکی که در لباس بره پنهان شده است هم، مانند دوگروه قبل رفتار میکنی.صداقتی که در نگاه گرگهاست همان عمل بر اساس طبیعتشان است.
    اما در نگاه یک کفتار چنین صداقتی نمیبینی…
    نه.دو گروه قبل با موجود سوم زمین تا آسمان تفاوت دارند…
    هرگز نمیتوانم بر دو گروه اول خرده بگیرم…
    اما میتوانم گروه سوم را سرزنش کنم…

  3. بي پدر خودشيفته می‌گوید:

    يه تست روانشناسي يه بار توي دوره ي دانشگاه يكي ازم گرفت. بعد تحليلش هم خيلي جالب بود.
    قسمت اول تست اين بود كه بايد سه حيوان را به ترتيب علاقه ات نام مي بردي. من گفتم:‌ گنجشك و نهنگ و گرگ…
    خلاصه سومي چيزي بود كه قرار بود بهش تبديل بشم در آينده. و صفات اين گرگ برام اين بود: ديوانه. عاصي. وحشي. بي مرز. رام نشدني.
    حالا پيدا كن ربطشو به گنجشك و نهنگ؟؟؟؟؟؟
    از اين متنت ياد فلسفه ي گرگي خودم افتادم آبجي.
    حالا تو حيوانات مورد علاقه ات رو بگوپلنگ,اسب وحشی,شیر!!!!
    هاااااااااان؟؟؟
    یعنی چه آنوقت آیا؟؟؟

  4. بي پدر خودشيفته می‌گوید:

    تا اونجا كه يادمه اين سه تا حيوون شخصيت گذشته و حال و آينده ي تو هستند. و اين يعني در آينده آدم بلند نظر و آرومي ميشي و با اگر و اما هات كنار مياي. ولي من چي؟ من وحشي تر و عاصي تر از اينكه هستم ميشم.
    يه چيز ديگه: من به گور همون پدر بي پدرم خنديدم كه دلم نخواد شما رو ببينم. ولي مي دوني آبجي مي ترسم بعدش ديگه اين جذابيت رو براي هم نداشته باشيم. مي ترسم. مي فهمي؟ هر كي رو رفتم ديدم و صداش و حتي شنيدم ضدحال خوردم. با آسمان تلفني حرف زدم. صداش اونقدر ضعيف و نازك بود كه حس كردم دارم با مريم مقدس حرف مي زنم. فهميدم زن خيلي ضعيفيه. مي ترسم من و تو هم براي هم بشكنيم. ولي از طرفي عين چي دارم وسوسه ميشم ببينمت.
    حالا ميگي چه كنيم؟ چطوره اولش تلفني… نه ولش كن. اگه تصميم گرفتي از همون اول با هم قرار بذاريم. دوست ندارم صدات برام پيش فرض بسازه. اوكي؟دختر تو بلد نیستی خصوصی بگذاری؟؟؟؟
    میتونیم تلفنی صحبت کنیم.بعید میدونم صدای من تو ذوقت بزنه.چون اصلا بلد نیستم ناز کنم و عشوه و از این تریپهای دخترونه…

  5. آرمان سبز می‌گوید:

    عالی بود. حتما از این نوشته ات استفاده میکنمبه به.چه عجب…
    کم پیدا شده اید..
    در کجا از این نوشته استفاده میکنید؟؟؟

بیان دیدگاه