بایگانیِ فوریه, 2012

7…

منتشرشده: 29 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

زمین جای خوبی نیست نازنین….

اینجا به من سخت میگذرد….

اینجا به امثال من میگویند دیوانه…

چون میتوانم اراده کنم تا ماهانه میلیون ها تومن در بیاورم اما اراده نمیکنم چون نمیتوانم از تمیزی پولم مطمئن باشم…

اینجا به من میگویند سرخوش….

چون با همه میخندم و با تمام وجودم به اطرافیانم شادی میبخشم….

اینجا به من میگویند افسرده…

چون غم های آدمها اشکم را روان میکند….

اینجا به من میگویند احمق…

چون اجازه میدهم آدمها فکر کنند همیشه حق با آنهاست و من متوجه دوز و کلک هایشان نشده ام…

اینجا به من میگویند بی عرضه….

چون با آنکه به راحتی با توانایی هایم میتوانم هرکسی را فریب بدهم، ترجیح میدهم رو بازی کنم….

اینجا به من میگویند وحشی…

چون جلوی ظلم کسی سرخم نمیکنم….

اینجا به من میگویند فضول….

چون نمیتوانم برابر ظلم بر دیگران هم ساکت بمانم….

اینجا به من میگویند مغرور…

چون به هیچ قیمتی انسانیتم را فدای هیچ چیزی نمیکنم…

اینجا به من میگویند زمخت….

چون به هیچ مردی اجازه نمیدهم مرا مایه لذتش قرار دهد….

اینجا به من میگویند مالیخولیایی…

چون شبیه هیچکس فکر نمیکنم….عمل نمیکنم….

اینجا به من میگویند ملحد….

چون بر اساس قوانین خودم زندگی میکنم…..

اینجا خیلی بد است نازنین……

دلم تنگ است….من این روزها میخندم….من به حماقت های مردمان میخندم…..

اما این روزها سخت میگذرد….

میدانی چرا؟؟؟

 اگر همه عالم هم علیه من بشوند باکم نیست……

تا تو با من بودی زمانه با من بود….

تو با من نیستی و دیگر هیچ چیزی مهم نیست….

بگذار تا هر فکری میخواهند بکنند….نه؟؟؟

دیگر هیچ چیزی مهم نیست نازنین….

6…

منتشرشده: 25 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

هوا ابری است…

با سرعت از میان خیل دل های خوشی که مشغول خرید هستند عبور میکنم…

به در مترو میرسم….

ناگهان زمان متوقف میشود….مطمئنم که دیدمت….عطرت را حس میکنم…زل میزنم به جایی که چند ماه پیش آنجا ایستاده بودی… چند تنه محکم بهم میزنند…زمان در هم آمیخته میشود…نمیدانم امروز است یا چند ماه پیش….انگار اکنون با تارهایی به گذشته تنیده شده….و من حیرانم که چگونه تو را در قابی کهنه از دیروز امروز میبینم…

مایوس میشوم….اگر هم واقعا آنجا بودی اکنون نیستی….

مترو شلوغ است….

نمیبینم کسی را…. نمیشنوم صدایی را….

دوباره قاب میشود زندگی در پیش چشمانم…من ایستاده ام دور و زندگی آدمها را نظاره میکنم…

سرم را بلند میکنم….

ایستگاه نواب صفوی است… دوباره زمان چند بعدی میشود برایم….

صدای زن فروشنده را میشنوم….لواشک…لواشک های ترش ترش خانوما…………….

بغض میکنم……………………

صدای هدفون را بلند تر میکنم….سرم را پایین میگیرم تا لغزش اشک دل کسی را به ترحم وا ندارد….

بلندتر…سرم دنگ دنگ میکند….میخواند : i’m so lonely broken angel

میرسم…. از پله ها که بالا میروم دوباره زندگی قاب میشود….

سرم گیج میرود….به عقب متمایل میشوم…محکم دستم را به دیوار میگیرم….نمیگذارم کسی کمکم کند….

هرگز  از کسی کمک نخواهم خواست…

صدا را بلند تر میکنم…….

i’m so lonely broken angel………………………………………………………………………..

5…

منتشرشده: 19 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

هیچ مراقب خودت نبودی…مگه نگفتم استرس و غصه برات سمه ؟؟؟ حال جسمی ات خوب نیست…اصلا…حال روحی ات هم دست کمی ندارد…افسردگی شدید گرفته ای !!!!

من : ها ها ها….بلند و پوزخند وار…

در ذهنم افسردگی را هم به لیست بیماری هایم اضافه میکنم…

بلند میشوم که بروم…

میپرسد : برات مهم نیست ممکنه هرگز خوب نشی؟؟؟

من : نه … اصلا..

***

هرگز نتوانستم این حس را از خودم دور کنم که دکترها مورچه هایی هستند که ادای فیل ها را در می آورند…

4…

منتشرشده: 18 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

آنسوی شیشه آدمها در گذرند…

آنسوی شیشه زندگی جاریست…

و من…

این سوی شیشه تنها نشسته ام و به آنسوی شیشه ای ها نگاه میکنم….

3…

منتشرشده: 17 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

تیتیک تاک تیک…تی تاک تاک تیک….

سرگردان…حیران…بهت زده…شوک زده….

ساعت مجنون شده یا من لیلی ؟؟؟

2…

منتشرشده: 16 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

گل سرخ دیگر عطری ندارد….

گل سرخ دیگر شادابی ندارد…

گل سرخ دیگر زیبایی ندارد…

گل سرخ را دیگر در محفظه شیشه ای نگه نمیدارند….

کمر گل سرخ خم شده و  دیگر به آفتاب نظر ندارد…

بادهای مخالف هرگز نتوانستند گل سرخ را وادار به تسلیم کنند…

اما اینبار…

گل سرخ پژمرده و سست شده است…

از حیات گل سرخ چند نفس بیشتر نمانده است…

گل سرخ ایمان دارد اینگونه دوام نخواهد آورد…

و گل سرخ خوشحال است که بعد از شازده کوجولو خیلی زنده نمی ماند….

در دنیای واقعی گل سرخ های از خودراضی را زیر پا له میکنند و این سزاوارترین پاداش خودخواهی است…

گل سرخ این روزها منتظر ناجی است…

منتظر دستی که کمی آهک بر ریشه های ناتوانش بریزد و ماجرای گل سرخ را تمام کند…

آه شازده کوچولو…

1…

منتشرشده: 15 فوریه 2012 در دسته‌بندی نشده

امتداد گام های رفتنش خطی نورانی کشیده میشود…

و تک درخت تنها ایستاده میمیرد…