بایگانیِ ژانویه, 2012

حفره خالی چشمانت…

منتشرشده: 25 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

آرام آرام دور میشوم…

حواس تو پرت است اما…

منتظرم تا کارت تمام شود…

به امید لحظه ای که سرت را بلند کنی و مرا ببینی…

به امید دمی که دست نگاه داری و در چشمانم نگاه کنی…

نمیبینی…نگاه نمیکنی…

آنچه بدان مشغولی تو را خوشتر است…

تمام میشود…

نمیخواهم فرصتت بدهم که حالا که فراغ بال یافته ای سراغی از من بگیری…

هوا در ریه هایم نمیرود…

نزدیک تر از این نخواهم شد…

تو میدانی من کجای زندگی تو هستم ؟؟؟؟

تظاهر میکنم که نمیفهمم…

چشمانم را پنهان میکنم…

اصرار نخواهم کرد…

دیرگاهی است که چشمهای دیدنت نابینا شده اند…

دیرگاهی است که از این دو حفره ی خالی ای که در سرت است میترسم…

***

گفته بودم هیچکس در غار تنهایی من راه ندارد…نگفته بودم؟؟؟

تمام یک انسان…

منتشرشده: 23 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

مرگ آمد…

قرارمان همین بود…

آمد…به پارچه سفیدش نگاه کردم و به بی تابی هایشان…

بردندش…به جای خالی اش در خانه نگاه کردم و یادگاری هایش…

شستندش…به تن کفن پیچ شده اش نگاه کردم و اشک های تمام نشدنی …

در گور گذاشتندش…به خاک رویش ریختن نگاه کردم و به مقصد…

تلی خاک شد…

به سوسکی که از کنار پایم رد شد نگاه کردم و به تمام یک انسان…

***

و قصه «او» تمام شد…

خوشبختی ات آرزومه…

منتشرشده: 11 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

منم و بق بقوی کفتر چاهی هایی که صبح ها به پنجره نوک میزنند…

منم و کفتر چاهی ها که در تمام روز کنارم هستند و هر چند دقیقه یکبار حضورشان را به رخم میکشند و دارند میشوند بچه های من …

منم و گلدون قشنگ مینیاتوری ام که اسمش را نازی گذاشته ام…

منم و عشقی که به نازی میدهم…

منم و انرژی بی نهایتی که در باشگاه میسوزانم…

منم و قدم های آهسته و بی رمق…

منم و لبخندی عمیق و آرام…

منم و سیامک عباسی….وقتی میخواند خوشبختی ات آرزومه…

برکه شده ام این روزها…ساده و ساکت و آرام…

آماده ؟؟؟؟ رو …

منتشرشده: 10 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

میپرسم : چقدر ؟؟؟

میگوید : حداکثر یک ماه …

***

میگویم : رنگ و روت حسابی باز شده…اگه دوباره غذا خوردن رو شروع کنی این ضعف هم خوب میشه…

***

به ثانیه ها نگاه میکنم….

با شتاب در گذرند…

***

از یک ماه یک هفته گذشته…

و من چه خونسرد لباس های مشکی ام را آماده میکنم…

***

فقط نمیدانم که لباس های مشکی برای چه کسی زودتر به کار خواهند رفت…من…او یا آنها ….

منتشرشده: 2 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

گناه از نگاه هست نه از هستی…

بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش…

منتشرشده: 1 ژانویه 2012 در دسته‌بندی نشده

می آیی…میروم…باز می آیی…میرویم…

میروم….باز می آیی…و باز میرویم…

میروم…باز می آیی….دیگر نه…

هرگز دیگر هیچ فعلی برای ما پسوند جمع نخواهد گرفت…

***

اینگونه است : جدایی حادثه ای ناگهانی و تلخ نیست..ابتدا هشدار و هشدار و هشدار….نرم نرمک بی تفاوتی جای هرگونه احساسی را میگیرد…

***

لبخند آرامم را ببین…به نظرت چیزی برای ادامه مانده است ؟؟؟