از ماست که بر ماست…

منتشرشده: 15 سپتامبر 2010 در دسته‌بندی نشده

سوار تاکسی میشوم…

آقایی که جلو نشسته پولش را میدهد…

راننده: بگذار بشینی تو ماشین بعد پول بده…هولی؟؟؟

آقایی که کنار من است در میانه راه پولش را میدهد…

راننده: دارم رانندگی میکنم.نمیبینی؟؟؟حواسم پرت شه تصادف کنم تو خرجشو میدی؟؟؟

میرسیم…

پول را دراز میکنم و میگویم : بفرمائید…

راننده: میگذاشتی یه دور هم برت میگردوندم بعد پول رو میدادی!!!!!!!!!!!!

من:

خودت را حتما به یک دکتر نشان بده…حالت خیلی بد است…

صبر نمیکنم جوابش را بشنوم…

سعی میکنم هرگز به کسی بی احترامی نکنم…

اما خودش خواست بهش توهین شود…

×××

دوباره سوار تاکسی میشوم…

دو زن عقب نشسته اند…

میروم جلو مینشینم…

یه لحظه به دوزن عقبی نگاه میکنم…

یکی همسن مادرم است و دیگری همسن مادربزرگم!!!

چندشم میشود از آرایش بیش از حدشان روی پوست های شل و آویزان صورتشان…و ماسیدن پنکک روی چین و چروک ها و رژ لبی که به ارتفاع دو برابر اندازه واقعی لبهایشان کشیده شده است…

آن یکی که همسن مادرم است به راننده که پسر جوان جذابی است میگوید: گوشی مو بخر!!!!!!!!!!!

با عشوه ای خرکی که با آن صدای کلفت خیلی در تضاد است…

زن:350 دلار پولشو دادم.میفروشمش 120 تومن..ببین چه گوگولیه!!!!!!!!

غش غش میکند و خودش را لوس میکند و واسه پسرک راننده که یقینا همسن پسرش است و ادا در می آورد…

باز هم چندشم میشود…

یاد مادر خودم می افتم…چقدر سنگین و جا افتاده و با شخصیت است…

عادت به قضاوت ندارم…کاری ندارم این زن چرا اینکار را میکند…

اما از چیزی مطمئنم…

درون پسر!!!

میدانم که در دل دارد به حماقت این زن میخندد…باهاش لاس میزند…احتمالا چیزی هم ازش خواهد کند…مثلا همان گوشی گوگولی را!!!بعد مانند آشغال می اندازدش دور!!!

آنقدر با مردها سرو کار داشته ام که دقیقا میدانم عکس العملشان نسبت به همچون زنانی چیست…و در خفا چه پشت سرشان میگویند…هرچند که در ظاهر خود را عاشق هم نشان بدهند…

پسر با زن لاس میزند و حواسش به چشم های من است!!!

چقدر ارزش خودمان را راحت پایین می آوریم…

نمیدانم برای چی!!!

اما میدانم این زن سرخورده ترین و قابل ترحم تر از تمام زنانی است که سرخورده و قابل ترحم اند!!!

چون این زن خودش هم برای خودش ارزشی قائل نیست…

بزرگترین درد این است که با دستهای خودت جایگاهت را پایین آوری…

آنگاه است که باید نظاره گر آماج توهین ها و تحقیرهایی شوی که از سوی دیگران بر تو فرود می آید…

از ماست که بر ماست…

دیدگاه‌ها
  1. خارپشت می‌گوید:

    سه. دو . یک… امتحان می کنیم…

  2. خارپشت می‌گوید:

    آهان… همون بی ریخت همیشگی هست….
    همین! خواستم ببینم همینه یا نه! پس اون گزینه خالی کوفتی رو نزدی!
    هان؟
    چیه؟
    رو دارم! دلم می خواد….
    🙂

  3. آرمان سبز می‌گوید:

    life is just a game…

  4. خارپشت می‌گوید:

    🙂 :d 🙂

  5. خارپشت می‌گوید:

    برای راننده تاکسی بود مونا…. هر دفعه که می خونم باز خنده ام می گیره…! و نمی دونم چرا این غر غر کردنهاشو می تونم بفهمم و نمی دونم چرا اگه اونجا بودم هم یه لبخند می زدم و از کنارش رد می شدم. ولی این کار رو می کردم. و اون آدما (خانم های مسن) رو هم که می دونی باز بهشون می خندم… که چه کیفی می کنن تو این اوضاعشون هستن… یادته؟بهت یه بار گفتم؟! بذار آدما به حال خودشون باشن… و هر چی می خوان اسمش رو بذارن. زرنگی و یا هر چی… بذار آدما تو بدبختی خودشون بمونن و بگن که خوشبختن و تو کثافت خودشون بمونن و بگن که خوبن.. رهاشون کن آدما رو وقتی ازشون اینا رو دیدی. فقط رها کن….
    من بر این باورم…

    • ققنوس می‌گوید:

      سلام…
      میبینم که با این واواتارت کنار اومدی…. با همین گردالوی آبی زشت یه لامپی!!!
      خوبی قناری؟؟؟ میبینی تو هم میتونی….;)

بیان دیدگاه