گاهی به خاطرش می آورم…
به او که فکر میکنم تصویری دور از او در ذهنم می آید…
خاطراتش محو و غبار گرفته شده است …
شک میکنم که واقعا روزی بوده است یا نه…
شاید اگر انقدر با الحاح نصف خوابهای شبانه ام را اشغال نمیکرد به راستی باور نمیکردم موجودی به نام او وجود داشته است !!!
نمیدانم من…
شک میکنم به تمام تصاویر و رویاهایی که بی دلیل و ناگهانی به خاطرشان می آورم و همه مانند خاطرات او همینگونه مه آلود در ذهنم زنده میشوند…
شاید که تصاویر دیگر هم چندان بیخود نباشد..
شاید که این تصاویر تنها بخشی از دیده هایم در زندگی هایی باشد که یادشان رفته دکمه دیلیت را بزنند…
کسی چه میداند در پس پرده چه خبرهاست؟؟؟
عالی
همین؟؟؟
خوب بسیار بسیار عالی. هم نثر هم خاطرات هم خوابهای شبانه
اصلا خوندی؟؟؟
بستگی داره. بعضی چیزها مشمول مرور زمان میشن و بعضی چیزها همیشه تازه می مونن هرچند غبارگرفته. بستگی به انتخاب خودت داره
اوهوم