نامت که می آمد….

منتشرشده: 26 دسامبر 2009 در دسته‌بندی نشده

نامت که می آمد غرق عشق و تاسف و اشک میشد.

نامت که می آمد یاد مردانگی می افتاد و ایثار و قدرت.

نامت که می آمد یاد جفا و ظلم زمانه می افتاد و یاد نامردمی ها.

نامت که می آمد به آ‌رامی خیسی اشک گونه اش را پاک میکرد تا کسی نداند که او هم میگرید.

نامت که می آمد او پر میشد از حسی احترام آمیز.

نامت که می آمد او حس میکرد حس زیبای غروری سرافراز را.

نامت برای او یادآور همه خوبی ها بود و پاکی ها.نامت برای او یادآور همه زیبایی ها بود .

نامت برای او همچون اسطوره ای بود از مقاومت و جوانمردی.

زمان گذشت….

زمان که میگذرد نامها مفهوم خود را از دست میدهند.مفهوم ها نام خود را از دست میدهند و انسانها باورها و اعتقاداتشان را…

حالا امسال دوباره هنگامه حضور توست اما او برایش مهم نیست.او به تو فکر میکند اما بدون هیچ حسی.او از تو میشنود بدون پر شدن از حس  ایثار٬ جوانمردی٬ غرور٬ جفا و مظلومیت.

امسال باز آمدی.

نامت هنوز همان است: «حسین»…

اما دیگر همان نیستی.او تو را در پس لایه های انبوه سوالات و بی تفاوتی ها گم کرده.

صدای دسته هایی که ادعا میکنند برای تو به راه افتاده اند را میشنود اما اشک بر گونه اش نمینشیند.میشنود اما این بار میگوید ابله ها…

این بار خلوص عزاداران را نمیبیند.این بار تنها چشم چرانی پسرها و ناز و غمزه های دختران را میبیند و کوچه های تاریک را که مامن دخترکان و پسرکان سیاه پوش تن طلب شده.

این بار صدای هر نوحه خوانی را میشنود سعی نمیکند گوش کند شاید که یکی از میان همه حرف درست بزند.این بار همه را به یک چشم میبیند.نمیخواهد صدای یک نفرشان را هم بشنود.

این بار در کمال آرامش ماهواره را روشن میکند و آهنگ گوش میدهد.بی ترس.بی عذاب وجدان…

این بار دلش به حال حسین نمیسوزد.میداند که حسین برای آنچه به او گفته اند به کربلا نرفته.دلش نمیسوزد چون در انتخاب آگاهانه قدرت نهفته نه دلسوزی.دلش نمیسوزد برای دستهای بریده عباس. فکر میکند از کجا معلوم؟به حال تیر سه شعبه زهرآگین بر گردن علی اصغر.از کجا معلوم؟به حال قاسم نمیسوزد.به حال سکینه و رقیه نمیسوزد.یادش می آید چه بسیار دخترانی که در همین امروز ما بدتر به سرشان آمده اما چون دختر امام نبوده اند کسی یادشان نیامد که کودک نحیف چگونه تحمل کند بار سنگین درد را.چه بسیار ظلمی که بر انسانهای همین دوره روا داشته میشود و کسی نمیگوید چرا.یا میگویند و صدایشان به جایی نمیرسد.

چرا حسین؟؟؟

مگر ما مظلوم نداریم؟(یاد حر می افتد که به ناگاه پاک شد و کشته و یاد مثالهای حرگونه اکنون می افتد)

چرا حسین؟؟؟

چون امام بود؟؟؟(یادش می آید که همیشه سید بودن مزیت بوده و او از کودکی به سیدها حسودی اش میشده)

چرا حسین؟؟؟

او  تکرار میکند چرا حسین و این سوال مانند خوره مغزش را میخورد.

او که کنارش مینشیند میپرسد چرا حسین؟؟؟

ردیف میکند همه داستانهای کربلا را و او میگوید از کجا معلوم؟؟؟

او نمیداند از کجا معلوم.او نمیداند و به آرامی ماجرای حسین را از معادلات زندگی اش حذف میکند.او میداند که چنین چیزی نمیخواهد.او میداند که دلش اسطوره نمیخواهد.او میداند که دلش اسطوره مشکوک نمیخواهد.او میداند که دلش کسی را میخواهد که برای خودش اسطوره شود.او میداند که دلش دیگر هوای گریه ندارد این روزها.

او میداند که چیزی عوض شده این روزها و او به آرامی به حس جدید مجال خودنمایی میدهد.باشد که این ویرانگری چیزی را بسازد…

دیدگاه‌ها
  1. هیچ کس می‌گوید:

    «هیچ کس» میگه محصول هزاران هزار سال زندگی اجماعی انسان ختم میشود به مفاهیمی چون عشق و مردانگی و ایثار و … زمانها و افکار آدمیان بودند که این مفاهیم ساختند . آدمی اگر این مفاهیم را از روی صمیمیت در سنین کودکی پذیرفته باشد طبیعی است که با شکل گیری دستگاه منطقیش در سنین جوانی به همه آنها مشکوک شود و چه بسا طردشان کند. «هیچ کس» به حسین چون نماد می نگرد نمادی که به عنوان مدافع این مفاهیم ساخته زندگی بشری در طول قرون بوده و بر این باور است که حسین یکتا نیست و بسیارند کسانی که همچون او بودند. این روزهایمان و ویلیام والاس در اسکاتلند و بسیاری از حسین های زمانها و جاهای دیگر.
    البته «هیچ کس» این را هم می داند که این مفاهیم و دستاوردهای بشری که تمامی سرمایه اش می باشد کامل نیستند چه در مقام تفسیر و اجرا و چه در ذات خود و سایه ای بیش نیستند ولی سرمایه بشریت در حال حاضر همین است.و این سرمایه برای مونا به تاراج رفته.
    نماد ها و اسطوره ها باید مصون از شک باشند…

  2. هیچ کس می‌گوید:

    «هیچ کس» معتقده اگه شما گذشت و ایثار و فداکاری رو در روابط انسانها قبول دارید حتما کسی و یا چیزی رو به عنوان نماد این مفاهیم می شناسید.
    «هیچ کس» معتقده هیچ چیز در دنیا اونقدر کامل نیست که مصون از شک باشه. اصولا شناخت همراه با شکه. چرا که ایراد از ماست. ایراد از نوع شناخت ماست. هنگام شک ما به اون نماد(به عنوان مثال) شک نمی کنیم که در اصل به شناخت خودمون از اون نماد شک می کنیم. به درستی بینش و نگرشمون شک می کنیم.
    «هیچ کس» نمیدونه چرا سرمایه های بشری مثل ایثار و گذشت باید برای شما به تاراج رفته باشه ولی بدان که بدون این سرمایه ها ولو سایه وار زندگی ممکن نیست.

بیان دیدگاه