زنی با پوست تمساح…

منتشرشده: 30 دسامبر 2009 در دسته‌بندی نشده

شب بدی بود.

شبی تلخ با بغضی شکسته و بی امان.

 چشمانم با خواستم موافقت نمیکردند.

میگریستم بلند و بی وقفه.

بی خجالت و بلند.بیزار بودم.کسی تکه گوشت سمت چپ قفسه سینه ام را فشرده بود.

دمر افتاده بودم رو تخت و چند دستمال کاغذی روی بالشت انداخته بودم و بدون نگرانی از کثیف شدن بالشت زار میزدم.بغضی ترکیده بود که فکر نمیکردم اینگونه بترکد.آزرده بودم.آهنگی که میپرستمش را گذاشته بودم و صدایش را بلند کرده بودم تا هق هق هایم را نشنوم .چنگ میزدم در موهایم و نفسم به سختی بالا می آمد.

همراه آمد.به آرامی گوشی را از دستم گرفت و…

چقدر مهربانی همراه.فقط ای کاش میفهمیدی ام…

***

شب گذشت.شبی سراسر تلخی.مثل همه شبهای تلخ دیگر.اما دیشب میدانستم از چی دلگیرم.

شب گذشت و روز رسید.

آرامم امروز .

همیشه میدانستم خیلی پوست کلفتم.

امروز برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم که من خیلی پوست کلفتم.هرچند این ذات انسانی است. که به هر چیزی عادت میکند.به از دست دادن ها .به نداشتن ها.به مرگ عزیزان.اما انگار جنس پوست من را مانند دیگر زنان از حریر نتنیده اند.آخرین لایه های نرمی پوستم را هم دارم از دست میدهم.تبدیل به زنی شده ام با پوست تمساح…

خشن٬ سرد٬ یخی٬ بی تفاوت.

و چه معامله سختی میکند این روزگار با پوست تحمل ما…

 

دیدگاه‌ها
  1. فرشته می‌گوید:

    بابا ای ول دمت گرم یره ! خواستنی هستی آخه . چیه هر زار بزنی زر بزنی تهش هیچی به هیچی
    یه سر بزن موافق بودی کامنت بذار . مذاکرات رو میذاریم برا بعدا»بله.
    چشم.یادم میماند دیگر زر نزنم.
    به شما هم توصیه میکنم امتحان کنید…

  2. هیچ کس می‌گوید:

    «هیچ کس» آرزو داره که نه پوست سختی مثل تمساح پیدا کنه و نه بعد از اون آرواره ها و دندانهای تمساح و نه بعد همه اینا خوی و خصال تمساح. «هیچ کس» با روزگار معامله نمی کنه چرا که دیوونه تر از اینه که روزگار رو به رسمیت بشناسهکاش حق انتخابی داشتم هیچ کس عزیز…

  3. شادی می‌گوید:

    سلام .درکت میکنم .قوی باش .این همه خودت رو عذاب نده .
    من هم یک زمانی مثل شما بودم .کلی لاغر شدم .استرس رو بدن اثر بدی میگذاره
    عصه نخورنه شادی جان.من اتفاقا اصلا اهل غصه خوردن نیستم.اما دیشب…
    بماند…

  4. verona می‌گوید:

    گاهی لبریز می شویم….پوست منم نیمه تمساح شده…و من چقدر از این نیمه ی وجودم می ترسم و نیمه ی حریریم هم چشم افراسیابم شده.

    لینک شدی عزیزکم.نترس ورونا.سعی کن دوستش بداری.به تو حس قدرت خواهد بخشید.
    ممنون بابت لینک.

  5. سپیده می‌گوید:

    سلام.خوبی.
    من تقریبا 20 -25 تا از پستهاتو خوندم.چند تا از اولیا که مهر نوشته بودی و چندتا از اخریا.هرچی بیشتر می خوندم بیشتر خوشم میومد.عین یه کتابی که تا تهشو نخونی ول کن نیستی دوست داری در عرض یه روز تمومش کنی. حرفات حرفای دل من بود.با این تفاوت که من هیچ وقت نتونستم به زبون بیارم. یا نذاشتن.حالا به یه جایی رسیدم که احساس می کنم حرفای نگفتم دارن گلومو فشار میدن.نمی تونم نفس بکشم.خیلی کم اوردم.نمی تونم با چیزایی که برام دیکته کردن کنار بیام.نمی خوام مثل بعضیا که تنها هنرشون ادای همدیگرو دراوردنه باشم.دارم دنبال خودم می گردم.دنبال خودم بین این همه ادم تکراری بین این همه ادم دورو. خستم از این دوروییا.خستم از نقاب زدنا.خستم از اینکه همیشه یکی به جای من یکی به جای همه تصمیم بگیره.دلم نمی خواد خدایی رو که برای من افریدنو بپرستم. دلم میخواد اون کسیرو که تا حالا بودمو بکشم.می خوام خودمو پیدا کنم.خودمو بشناسم.می تونی کمکم کنی؟میشه بهم بگی چیکار باید بکنم؟مطمئنی آدم خوبی را برای کمک انتخاب کرده ای؟؟؟

  6. یک استکان چای می‌گوید:

    سلام
    بله.متاسفانه دیر اومدم جواب نتوستم بدم اما چون موضوع حالت قضاوت کردن انگاری پیدا کرده لازمو توضیح از جانب من:
    شادی عزیز اصلا منظور من اونی که برداشت کردی نیست.من اصلا راجبت قضاوت نکردم که بخوام حکمی بدم و دفاع کنی.من یه تیکه از اون کامنتت رو برای مثال به اون تیکه ای از پست مونا نوشتم.و کامنتم خصوصی بود چون می دونستم منظور من رو مونا می فهمه دیگه توضیح اضافه ندادم . الان چون عمومی شد و بی توضیح خوندی برداشت اشتباه کردی.
    و اتفاقا این توضیح رو می خواستم بدم که البته شادی تقصیر نداره .اما به دلیل بالا ننوشتم.بعد هم حتی اگه مقصر هم خودت بودی من کار شوهرت رو تایید نکردم و هیچ موقع هم کم دونستنت کار اونو توجیه نمی کنه.من فقط با مثال زدن خاطرت خواستم یه مورد رو قابل لمس کنم.وگرنه نه راجبت قضاوت کردم نه شوهرت رو تایید کردم.
    و اینکه از پدرت هم می تونم حدس بزنم چه دیدی داره و چطوری باهات برخورد می کنه.فکر میکنم نمونش رو سراغ دارم.
    نه خود خوری نه کس دهی گنده کنی به سگ دهی
    بعضیا معکوس هستن دیگه.چراغ رو از خونه بر می دارن می برن مسجد.
    البته ایراد شما پاکی نبوده .سادگی بوده.و این حرف من راجبت صادق هست که قبل از اینکه بشناسی ازدواج کردی.از چاله به چاه افتادن هست.و اینکه گفتم بدونی منظور من مشاوره پیش ازدواج بود نه اینکه شما الزاما دوست پسر داشته باشی.که باز به همون دلیل گفته شده ننوشتم.
    فکر می کنم سو تفاهم برطرف شده باشه شادی عزیز.چون کاملا برداشتت اشتباه بود.

  7. یک استکان چای می‌گوید:

    و شادی عزیز یادت باشه اگه تلاش نکنی واسه زندگی اونیو که می خوای بدست بیاری اون چیزی رو بهت می دن که دوسش نداری.
    یا اگه واسه از دست دادن خورشید تمام شب رو گریه کنی لذت دیدن ستاره هارو هم از دست میدی.
    کلا شکسپیر حرفای جالبی مزنه.کمی تامل می خواد.
    امیدوارم همیشه موفق باشی و دکتر شریعتی هم میگه:
    روزی از روزها ، شبی از شبها
    خواهم افتاد و خواهم مرد
    اما می خواهم هرچه بیش تر بروم
    تا هرچه دورتر بیفتم
    تاهرچه دیرتر بیفتم
    هرچه دورترو دیرتر بمیرم
    نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه
    پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم افتاده باشم و جان داده باشم.

  8. یک استکان چای می‌گوید:

    سلام
    خب قشنگی شب ها شاید به همینه که می تونی تنها باشی.کلا شب ها مرموزن.
    اما منم واسه بار هزارم میگم که تو نه پوست کلفتی نه بی احساس.مشکله تو قطب نما ت هست.تو می دونی که یه آهن ربا افتاده زیر قطب نمات.فقط کافیه که برش داری.تا قطب نما جهت درست رو بهت بده.
    ساده تر بگم.اونم اینه که دلت واسه خودت تنگ شده.
    آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم یا شایدم گرد جهان می چرخیم.
    یا اینکه سالها دل طلب جام جم از ما می کرد.آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
    این همون قطب نما هست که نمی ذاره جهت درست رو بهت نشون بده.جهت درست منطبق به خودته.
    خودت نمی دونی اما تمومه این بهونه آوردنا ماله همینه که خودت رو گذاشتی کنار بعد داری دنبالش می کردی.راجبه همین جهته بهت بگم.
    دکتر قمشه ای یه مثالی تو سخنرانی هاش میزد راجب شیطان.
    می گفت شیطان مثل سایه می مونه.یا باید همیشه دنبالش باشی یا همیشه دنبالت میشه و در هر دو صورت هم گرفتنی در کار نیست فقط فرقش اینه که تو باید انتخاب کنی که اون دنبالت باشه یا تو دنباله اون.و اونم به این صورت هست که اگه رو به خورشید باشی سایه پشت سرت هست و اون همیشه دنبالت هست اما هیچ موقع بهت نمی رسه اما اگه پشت به خورشید باشی سایه روبروته و هیچ موقع بهش نمیرسی !
    شیطان فقط با کار بد یا دوروغ که نمیاد جلو.کار اصلیش غم ایجاد کردن.هر موقع که ناراحت باشی یعنی اینکه شیطان موفق بوده.البته به این راحتی نیستا اما آدم وقتی که راه درست رو بدونه کودومه تلاش کنه بالاخره یه اتفاقی می افته.

  9. یک استکان چای می‌گوید:

    و راستی جا افتاد واسه اون کامنتی که واسم تو پست قبلی گذاشته بودی.
    راستش من بقیه رو زیاد اطلاع ندارم.اما به نظرم اگه مردی کلفت بخواد نمیره زن بگیره میره یکی استخدام می کنه.یعنی عقل هم همینو حکم میکنه.
    بعد هم منم حرفت رو نفی نکردم می دونم زیاد هستن.حتی مردهایی که بعد از زن گرفتن هم آدم نمیشن.
    اما اینکه میگی تجربه ازدواج ندارم دلیل خوبی نیست.کاظم زاده ایرانشهر کتاب راجب تربیت فرزندان نوشته بود.بعد بهش گفتن که شما که ازدواج نکردین چطوری راجب تربیت فرزندان مینویسین.گفت تمام انسان های روی زمین فرزندان من هستن.البته من اصلا منظورم این نیست که منم مثله استاد ایرانشهر هستم.منظورم مثال نقض واسه حرفت بود.
    و البته زن علاوه بر برخورد مناسب خیلی لازمه که خونه داری بلد باشه و تربیت بچه.چون این چیزا جزیی از حقیقت های جدا ناپذیره زندگی هستن.منم خیلی دوست دارم که زنی که داشته باشم خونه دار باشه و کدبانو اما به این نیت ازدواج کردن غلطه.اما این چیزا باعث گرم شدنه خونه و رابطه میشه.یه زن مرتب و با دستپخت عالی مطمئن باش مرد رو گرمتر می کنه.البته منظورم این نیست که غذای عالی درست کنه بعد موقع کشیدن بشقاب رو بکشه رو کله ی مرد!
    اینکه میگن مرد ها با چشمشون عاشق میشن فقط منظور جسم و بدن زن نیست.کار زن ایجاد ذوق هست و کار مرد تحسین کردن و سر شوق اومدن.و از این ذوق زن هم به ذوق میاد.قبول نداری؟
    به نظر من که اینکه میگن مرد ها با دیدن عاشق میشن همینه.

  10. محمدرضا می‌گوید:

    سلام .. با اینکه منو بیرون کردی از وبلاگت اما همیشه میام و نظر میدم برات … فکر کنم یکی از معدود پسرهایی هستم که به وبلاگت سر میزنه …
    بگزریم … نفهمیدم چرا گریه کردی ؟ اگه واسه 2 تا مطلب قبله که دیگه کار از گریه گذشته …
    بازم بگزریم … دوست دارم نظرت رو راجع به چرندیاتم بدونم … خیلی برام مهمه که بیای و نظر بدی … ممنون

    قوی باش تو این جنگل تا خورده نشی ….من شما رو بیرون نکردم که.
    من فقط گفتم اصراری نیست.همین.
    مطالب شما رو هم میخونم همیشه….
    همونجا براتون کامنت میگذارم.

  11. شادی می‌گوید:

    سلام /. سوتفاهم بر طرف شد
    ادم رو در رو صحبت میکنه دچار اشتباه و سو تفاهم میشه
    چه برسه اینجا که با سرعت پایین اینترنت و نوشتاری نمیشه خوب گفتگو کرد !به قولی تلگرافی می نویسیم ..تایپ کردن خودش یک پروزه است

بیان دیدگاه