جبران…

منتشرشده: 30 ژانویه 2010 در دسته‌بندی نشده

کار غریبی کرده ام امروز.نمیدانم درست بوده یا نه.

میدانم که شاید قضاوتی عجولانه کرده باشم.

شاید نادرست بی گناهی را به چوبه دار بردم و با دستان خودم طناب را به گردنش انداختم.کاش لحظه آخر چشمانش را نمیبست تا فرصت کنم در چشمانش نگاه کنم و از کارم مطمئن شوم.

شاید نباید صندلی را از زیر پایش میکشیدم…..

از پله های محل اعدام که پایین می آیم تردید مانند خوره به جانم می افتد.تردید قتل یک بیگناه.

کفه ترازو گاهی به سمت درستی سنگینی میکند و گاهی به سمت اشتباه.

به هر حال او را کشتم.

هرگز برنخواهد گشت.هرگز فرصت نخواهم کرد اگر اشتباهی کرده ام جبران کنم.

*

کاش هرگز در موقعیتی قرار نگیریم که مجبور شویم با قضاوت راه درست را انتخاب کنیم.کاش هرگز مجبور به انتخابی تلخ نشویم که ابتدا و انتهایش باختن توست.از میان بد و بدتر یکی را انتخاب کردن….

و من بد را انتخاب نکردم.من بدتر را انتخاب کردم.بدتری که درد خودم و دیگری را در پی داشت.

شاید باید تنهایی درد میکشیدم.

شاید باید این بار هم سکوت میکردم و بار را فقط بر شانه های خسته و ناتوان خودم میگذاشتم……

*

یادم بماند:

همیشه فرصتی برای جبران نیست…

*

آرام باش مونای کوچک من.آرام باش که آرام است….

  

دیدگاه‌ها
  1. سامان می‌گوید:

    سلام.شما
    آدم کشتیت؟ کامنت قبلی هارو نخوندید؟ یه همچین چیزی.شبیه کشتن.
    چرا من همه کامنت ها رو میخونم.مطمئن باشید.
    خوب هم یادم میماند که چه کسی چه کامنتی گذاشته.

  2. طوبی می‌گوید:

    تمام زندگی ما توی این دنیا انتخابه، و معمولا انتخاب بین بد و بدتر. پس نمیشه امیدوار بود که هرگز مجبور به انتخاب بین بد و بدتر نشیم. فرصت جبران نیست. و همیشه هم زود دیر میشه مخصوصا برای جبران، اما همیشه فرصت درس گرفتن هست.
    آرام باش مونا، اما فراموشش نکن و در آرامش بهش فکر کن.ممنون طوبی عزیزم.
    خیلی ممنون…

  3. آرمان سبز می‌گوید:

    میشه حدس زدچی رو؟؟؟

بیان دیدگاه