………..

منتشرشده: 31 مارس 2010 در دسته‌بندی نشده

نمیدانم چه میخواهم.نمیدانم چه میخواهم بگویم.نمیدانم چرا تا چشمانم را باز کرده ام آمده ام اینجا و دلم نوشتن میخواهد.

دروغ چرا؟؟؟

میدانم.

دلم گرفته است.همین.

به دل میگویم این نیز بگذرد.به دل میگویم ملالی نیست اگر بازی شکاری چنگال در گلوی خرگوشکی معصوم فرو میکند.به دل میگویم این رسم طبیعت است.

به دل میگویم صبوری کن.صبوری.اما صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد……………….

به دل میگویم «هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری؟؟؟؟»

ای  دل براستی میدانی؟؟؟عمیق باش.قوی باش.رها کن.غمگین مباش.

دلم نگاهم میکند چانه اش میلرزد و چشمه چشمانش جوشان میشود.

به دل میگویم رها کن.رها کن دنیای کثیف انسانها را.ببخش انسانها را بر نامردمی های حقیرشان.ببخش بر دلهای تاریکشان.ببخش بر ارواح در کنج پنهان شده شان.

نگاه سوخته و معصوم دلم مرا نیز به آتش میکشد.

دلم نیزاری میخواهد که آتش گیرد و من در میانه باشم و با آتش یکی شوم.

دلم گرفته است.دلم شکسته است.دلم غمگین است.دلم دلش گریه کودکانه میخواهد.دلم ادامه های های های دیشبش را میخواهد.

کی میشود کوله بارم را بر دوش گیرم٬رها از هر تعلقی بروم دورترین نقطه جهان٬همانجا که هیچ انسانی را در آن راه نیست.

نمیدانم.یا این دنیا و این زندگی و انسانها مرا کم است یا من در این دنیا و این زندگی و میان انسانها زیادی ام…

چشمان ماتم بر مانیتور ثابت میشود٬بخشیدن برایم راحت است اما چینی شکسته دلم را به چه کسی بدهم بند بزند؟؟؟

 …

***

پی نوشت:

هر آنکس که خواهان نور نباشه لاجرم در سیاهی حرکت خواهد کرد…

دیدگاه‌ها
  1. Jamileh می‌گوید:

    Salaam, somehow makes sense, and it is just like other feelings. It is great that you reveal it. Hope it is short, and take care.جمیله عزیزم ممنون.
    مانند همیشه ممنونم.
    راستی.ببخشید اگر جواب ایمیلتان دیر میشود.
    این روزها کمی ابری و خسته ام…
    اما در اولین فرصت پاسخ خواهم داد.

  2. یک استکان چای می‌گوید:

    سلام
    پی نوشت گنگ:

    چرا او من نباشد وقتی من اویم؟؟؟؟

    سادست:
    این رابطه یه قانون نسبیتی هست.که وجه کوچکتر به بزرگتر باید نسبت داده بشه و درسته.حرف تو مثله این می مونه که بگن اوه مامانت چقدر شبیه تو هست!
    و بزرگتر منظورم توی بعد نیست.در معنا هست.
    و دلیل دیگش این هست که پیدایش از بزرگتر شکل میگیره.
    مثل رود از دریا.جوی از رود.قطره از جوی.و بینشون هم البته از کوچیک به بزرگ رابطه ی مستقیم هم هست.مثله قطره از دریا.
    و هیچ موقع نمی تونی یه دریا رو از یه قطره خارج کنی اما میشه یه قطره رو از دریا خارج کرد.پس قطره از دریاست اما دریا نمی تونه از قطره باشه.
    و تو چون تو کوچیکتری پس تو از اون هستی نه اون از تو.

    چرا کسی نفهمید چرا حلاج میگفت انا الحق؟؟؟؟
    دلیل اول وقتی که هر چیزی رو به سادگی در اختیار کسی می ذاری قبول نمی کنن.و حرمت بهش نمی ذارن و شاید هم به همین دلیل هست که میگن اسرار رو نباید گفت تا قدر و منزلتش حفظ بشه و هر کسی که خواهان هست بدست بیاره.
    مثله همون تجربه هایی که کسی بهت میگه و تو نمی پذیری.
    بعدش هم کسی فهمید مثله همونی که با کلوخ زد به سرش اما خب دنیاست دیگه!

بیان دیدگاه