بیا بنشین کنار دلتنگی های دلم و گوش کن.
میدانم که گوش میکنی.
تو اگر مرا نمیخواهی چرا هر روز در اوج غصه هایم حس لطیف حضورت را مینشانی؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا در پس هر اتفاقی علتش را در ذهنم تزریق میکنی تا من به تو بیشتر ایمان بیاورم؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا ناز قهر کردنهایم را میکشی؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا هرگاه احساس تنهایی بی نهایتی میکنم یکی را میرسانی؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا هر زمان که از دست همه آدمها خسته ام دلم را به تپش در میاوری و نشانم میدهی که هستی و دوستم داری؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا اینهمه دوستم داری؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا هر زمان کاری میکنی که سنگینی نگاهت را حس کنم؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا هر روز خودت را در وجودم نشان میدهی؟
تو اگر مرا نمیخواهی این کلماتی که بر لبانم جاریست از کجاست؟
تو اگر مرا نمیخواهی این حسی که درونم را به تکاپو و غلیان وامیدارد از کجاست؟
تو اگر مرا نمیخواهی چرا عاشقم میکنی؟
***
تو اگر مرا میخواهی چرا انقدر تلخ میکنی روزهایم را؟
تو اگر مرا میخواهی چرا گاهی دورم میکنی و گاهی در آغوشت جایم میدهی؟
تو اگر مرا میخواهی چرا هر روز فشار این دنیا را بر تنم بیشتر میکنی؟
تو اگر مرا میخواهی چرا انقدر آزارم میدهی؟
من که حلاج نیستم. ابو سعید ابوالخیر نیستم. باباطاهر نیستم.مولانا نیستم.شمس نیستم.
من که هیچی نیستم.
من که ذره ای هستم در مقابل دریای بی انتهای عظمتت.
تو که همه چیزی.
من که اعتراف میکنم تو همه چیزی و من ذره ام.
چرا انقدر سر به سرم میگذاری؟
تو که میدانی من تا چه حد وحشی و افسار گسیخته ام.تو که میدانی من چگونه ناگهان رم میکنم و زیر همه چیز میزنم.
این با دست پس زدنها و با پا پیش کشیدنهایت برای چیست؟
این چهره در نقاب کشیدن هایت از چه روست؟
این غیرتت برای کیست؟
این داغ حرمان که بر دلم مینشانی چراست؟؟؟
یا بمان و کامل بمان یا برو و سراغی از من نگیر.
من که میدانم دلت طاقت نمی آورد رهایم کنی.
تو که میدانی دلم طاقت نمی آورد بی خیالت شوم.
پس بمان و کامل بمان و کاری نکن که دوباره قهر کنم.چون آن وقت تو مجبوری منتم را بکشی.چون این بار تو مرا اذیت کرده ای.
حالا میمانی یا میروی نازنین؟؟؟
«1لحظه داغم می کشی، 1دم به باغم می کشی…»
.
.
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
عالی بود!
ما چقدر بچه پروییم نه ؟!!!