زندگی جاریست…

منتشرشده: 22 اکتبر 2011 در دسته‌بندی نشده

لبخند میزنم و خداحافظی میکنم…

پایم را که در ماشین میگذارم بغض چند ساعته ام میترکد…

صدای ضبط را زیاد میکنم…

انقدر که احساس میکنم پرده گوش هایم همین الان پاره میشوند…

ضجه میزنم…

شهرام ناظری میخواند:

«ما درس دعا در ره میخانه نهادیم          محصول دعا در ره جانانه نهادیم ….»

بدون ترس از اینکه ماشین های کناری چه فکر میکنند با صدای بلند زار میزنم…

به اینجایش که میرسد دیگر نمیتوانم روبرو را ببینم:

» در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش        این داغ……….این داغ………این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم»

«این داغ» عجیب میسوزاندم…

چشمانم را باز میکنم…

کاروان عروسی ای میپیچند داخل خیابان…

زمان متوقف میشود…

اشکهایم خشک میشوند…

خوشحال میشوم از شادی شان….

زندگی جاریست…

«این داغ» دیگر اشکم را سرازیر نمیکند…

تنها لبخند خسته ای بر لبانم مینشاند…

بیان دیدگاه