پای ما لنگ است !!!

منتشرشده: 24 اکتبر 2011 در دسته‌بندی نشده

با عجله از پله ها پایین میدوم…

به در خروجی ساختمان میرسم…

بند کیفم گیر میکند به دستگیره در و مجبور میشوم توقف کنم…

برمیگردم به دستگیره در نگاه میکنم…

فکرش را هم نمیکردم این دستگیره بتواند کیف مرا بگیرد و این دستگیره بی مقدار مرا متوقف کند !!!

انگار پرت میشوم به بعد دیگری…

با خودم میگویم : به کجا چنین شتابان ؟؟؟

چه بسیار حوادث و اتفاقاتی که همیشه در کمین اند و ما فکرشان را هم نمیکنیم…

احساس میکنم زندگی بعد دیگری هم دارد…

ناگهان هزاران فکر به ذهنم هجوم می آورد…

مرگ ، تولد ، خدا ، و هزاران فکر به ابعاد پنهان زندگی آدمها…

هیچ چیزی به آن سادگی ها که به نظر میرسد نیست…

در پس هر پرده ای هزاران راز نهفته است…

چقدر توان درک ما کم است….

چقدر پوسته های زندگی حقیقی سخت و محکم است…

چه سخت از گوهر ها مراقبت میشود…

هی این بیت از غزل حافظ به ذهنم می آید :

پای ما لنگ است و منزل بس دراز         دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

بیان دیدگاه