منم و بق بقوی کفتر چاهی هایی که صبح ها به پنجره نوک میزنند…
منم و کفتر چاهی ها که در تمام روز کنارم هستند و هر چند دقیقه یکبار حضورشان را به رخم میکشند و دارند میشوند بچه های من …
منم و گلدون قشنگ مینیاتوری ام که اسمش را نازی گذاشته ام…
منم و عشقی که به نازی میدهم…
منم و انرژی بی نهایتی که در باشگاه میسوزانم…
منم و قدم های آهسته و بی رمق…
منم و لبخندی عمیق و آرام…
منم و سیامک عباسی….وقتی میخواند خوشبختی ات آرزومه…
برکه شده ام این روزها…ساده و ساکت و آرام…
خوشحالم برات مونا…هر چند میدونم دوامی نداره و تو مدام تغییر میکنی اما بازم خوشحالم…میخواستم بگم خوشبختیت آرزومه اما فکر میکنم دقیق تر این باشه که بگم خوشحالیت آرزومه
مرسی ثریا جان …
خوشحالی ؟؟؟
چقدر آهنگ این کلمه عجیبه برام !!!
حالا من برعکس تو خوشبخت برام عجیبه…بخصوص به خ که میرسم انگار دارم ادا در میارم…یا شایدم فحش میدم…اما وقتی میگم خوشحال حس خوبی دارم وقتی به ح میرسم روون ازش میگذرم مثل نسیم…اما وقتی میگم خوشبخت انگار دارم سکندری میخورم و همین حالاست که کله پا بشم