بیننده …

منتشرشده: 5 مِی 2012 در دسته‌بندی نشده

تو نبودی و ندیدی…

دیشب من از مرزها گذشتم….

از لبه تیغ گذر کردم من…

از برندگی تیغ به لطافت لمس پر رسیدم و از نرمی پر به سختی سنگ…

از سختی سنگ به زلالی آب سفر کردم و از سیالی آب به بی وزنی باد…

تو نبودی و ندیدی…اما…

من به تو میگویم از تمام اینها به چه چیز رسیدم…

به واقعیتی در هم تنیده…به حقیقتی یکپارچه…به حسی یگانه…

به اینکه تمام اینها همه در حقیقت یک چیزند…

دوگانگی و چندگانگی ای نیست…

همه چیز چون گره های یک بافت در هم پیوند خورده است…

***

هی حلزون…تو دنیا را چطور میبینی؟؟؟

دیدگاه‌ها
  1. یلدا می‌گوید:

    تو نقطه ای؟ ما دو سه سالی نبودیم نبینم بدون نظر باشی .. پشت صورتت هزارتا وبلاگ دیگه هست..جالبی.. به هر حال اگه فحشم نمیدی بگم که موفق باشی..بدرود
    نقطه؟؟؟
    نقطه کیه؟؟؟
    نظر دادن یا ندادن کسی برام مهم نیست…پشت صورتم هزار تا وبلاگ دیگه نیست…
    پشت صورتم هزار تا حرف دیگه است…
    من تا کسی پا رو دمم نذاره کاری به کارش ندارم…

  2. یلدا می‌گوید:

    راستی از مجردیت دنبالت مکردم تا واسه اولین بار سوار هواپیما شدی تا ازدواج کردی تا کمی بعد ازدواجت ….بعدش دیگه نبودم تا الان که دیگه نمیرم..
    میتونید بمونید یا برید…به هر حال برای من فرقی نمیکنه …

  3. بی نام می‌گوید:

    خیلی خوب جواب مخاطبت رو می دی. یه کم هم به ما یاد بده که این شکلی با بقیه صحبت کنیم….

بیان دیدگاه