شکاف بر میدارم…
نوری از درون من به برونم متصاعد میشود…
زنی از من خارج میشود…
من میشوم زنی زیبا به درازنای هزاران سال بالغ تر از من که جسارت و صلابت از جزئی ترین عملش هویداست…
و من برجای مانده ، میشوم دخترکی هراسان و لرزان که به دنبال پناهگاهی برای پنهان شدن میگردد…
این دوگانگی را با ذره ذره سلول هایم لمس میکنم….
با ذره ذره سلول های زنی بالغ و صبور و دخترکی عجول…
دلیل تناقض تمام رفتارهایم بر من آشکار میشود…
من در من دیگرم منیت یافته ام و من دیگرم در درون من زنده است….
ما دو نفریم با یک بدن….