عادی ام…

منتشرشده: 27 آوریل 2010 در دسته‌بندی نشده

نمیدانم میخواهم از چه بنویسم.

فقط میدانم که میخواهم بنویسم.میخواهم برای خودم بنویسم.

 یک هفته ای هست که بر اساس معیارهای قبلی خودم این روزهایم را دارم به معنای واقعی کلمه تلف میکنم.دارم گند میزنم تو تمام لحظه لحظه عمرم.

صبح ها تا ۹ میخوابم و بیدار میشوم و جلو تلوزیون ولو میشوم (کاری که تا پیش از این عمرا انجام نمیدادم و اصلا تحمل نگاه کردن به تلوزیون نداشتم.)و نگاه میکنم و گوش میدهم.

خیلی عادی و ریلکس به چرندیات فیلمهای زرد میخندم و خیلی عادی تر با آهنگی که دوست دارم میرقصم.

با هیچ چیز عنادی ندارم و مهم نیست فردا چه میشود و دیروز چه شده بود.مهم نیست که کار پایان نامه دوره کارآموزی ام را باید ۲-۳ ماه دیگر تحویل بدهم و هنوز دست بهش نزدم.مهم نیست که چقدر کار دارم.مهم نیست چقدر جا باید سر بزنم.مهم نیست چند کار نکرده دارم.مهم نیست به هیچیک از دوستانم زنگ نمیزنم و با کسی حرف نمیزنم.مهم نیست که حوصله کسی را ندارم اما اگر کسی زنگ بزند با حرارت با وی حرف میزنم.حتی مهم نیست کارهای رفتن جور میشود یا نمیشود.مهم نیست میتوانم بروم یا نه.مهم نیست.

خوشحالم.

خیلی عادی و معمولی.سر جنگ ندارم.دلم نمیخواهد چاقویی بردارم و خودم را تکه تکه کنم.دلم نمیخواهد انتقامی بگیرم یا بازی ای را شروع کنم یا تمام کنم.

از زمانی که عناد و جنگی با چیزی ندارم همه چیز خودش درست میشود و روی روال پیش میرود.

جالب است که استرس تقریبا از زندگی ام رخت بربسته است.

سخت و دیر عصبانی میشوم.

هیچ چیز نه مهم است نه بی اهمیت.

خیلی عادی ام.معمولی ام.نوعی آرامش غریب و مزمن گرفته ام.نوعی سکوت درونی خاص.

عاشق این سکوت درونی ام.

سکوتی که هر روز ارمغانی نو برایم دارد و دری جدید به رویم میگشاید.

سکوتی که هر شب رویاهای عمیق و قوی ای را به من میدهد.

سکوتی که روشنگری میکند برای ادامه راهم.

سکوتی که گوشهای شنیدنم را بازتر کرده که میتوانم بشنوم صدای خیلی چیزهایی که پیشتر نمیشنیدم.

درک کنم نشانه ها را.

به خاطر بیاورم رویاهایم را.

چرا اینطوری نگاه میکنی؟؟؟

درک اینکه چه میگویم برایت سخت است؟؟؟اما من خیلی راحت و عادی سخن میگویم.نمیبینی؟؟؟

***

پی نوشت برای طوبی عزیزم:

مرسی که نگران مونا شده بودی.مونا خوب است.پوستش هم کلفت است و هیچ اتفاقی برایش نمی افتد.چند روز نبودم به علت مشکلی که تقریبا رفع شد.البته هنوز کمی از آن مانده که به زودی آن هم حل میشود.نگران نباش.

قانونی در طبیعت وجود داره:اینکه خدا از احمق ها بیشتر از عاقلها محافظت میکنه و من دقیقا مشمول این قانونم.

دیدگاه‌ها
  1. طوبی می‌گوید:

    آخجون بازم مونا
    سلام. ما چقدر خوشحالیم که مونا را خوشحال می بینیم و بی عناد. چقدر در این آخرین ساعت کاری خستگی مان دررفت. خوشحالیم که مونا خوب است. خوشحالیم که مونا در حال درک نشانه هاست. خوشحالیم که مونا تلویزیون می بیند و به چرندیات فیلمهای زرد میخندد که این خنده ها و این الکی خوش بودن ها لازمه زندگی آدمیزادی است. گاهی احمق بودن و احمق شدن لذت بخش است و آدم به آن احتیاج دارد، تا دوست داشتن خدا را بیشتر احساس کند.
    چقدر خوشحال شدیم امروز…

    پ.ن: ببخشید که من اینقدر زیاد کامنت میذارم و حرف میزنم، ولی از کامنتیدن برای تو لذت میبرم مونا من…

  2. عجب قانون جالبی.. پس دیگه نگران خودم نباشم

    این حس و حالی که توصیف کردی، خیلی عالیه… یه جور هم ریتم شدن با زندگی‏ای که در پیرامونت در جریانه، یه جور همراه شدن و گاهی هم لذت بردن از زندگی‏ای که در پیرامونت در جریانه

بیان دیدگاه