پل…

منتشرشده: 29 آوریل 2010 در دسته‌بندی نشده

برمیگردم به پشت سرم نگاه میکنم.

چقدر پل زده ام میان خیلی انسانها و خیلی کارها و خیلی خواسته ها…

چقدر پل!!!!

به پلهایی نگاه میکنم که کاملا خراب شده اند.یاد زحماتی که برای ساختنشان کشیدم می افتم.

حسرتی در من نیست اما…

به پلهایی نگاه میکنم که آنقدر از آنها استفاده نکرده ام که مخروبه شده اند.یاد روزهای شوق بی پایانم برای رد شدن از رویشان می افتم.

حسرتی در من نیست اما…

به پلهایی که استوار و محکم که هر روز از روی آنها رد میشوم و هنوز بی نقص اند نگاه میکنم.

تیشه را در دستم محکم میفشرم.

میخواهم تمام پلهای پشت سرم را خراب کنم.میخواهم پلهایی نو بسازم.حتی نمیخواهم یک پل باقی بماند.

آری.میخواهم تمام پلها را خراب کنم تا راه بازگشتی نماند.

هنوز هم حسرتی در من نیست.

نمیدانم در آینده حسرت این پلها را خواهم خورد یا نه.

فعلا که خیلی نرم و آرام تیشه ای برداشته ام و دارم پایه های تمام پلهای پشت سرم را دانه به دانه متزلزل میکنم.

میخواهم من نباشم.میخواهم مونایی نماند.نمیخواهم هیچ رنگی داشته باشم.میخواهم لوح سفیدی شوم.بی گذشته.بی آینده.بی کس.یکه و تنها.میخواهم از یادها بروم.میخواهم کسی یادش نماند مونایی بود.ای کاش میتوانستم خودم را از خاطر همه پاک کنم تا اوج بگیرم بی بند…

پی نوشت:

نخیر.ندارم.آنچه تو عقل میخوانی اش و احتمالا باید از توده ی پیچ پیچی که در ناحیه فوقانی کله من حضور دارد ترواش شود در من موجود نیست.

من عقل ندارم.من بلد نیستم فکر بکنم.من وحشی ام. بی تمدنم.بی فرهنگم.به تو چه؟؟؟

من اگه دلم بخواد فردا لخت برم تو خیابون و یا از پا خودمو آویزون کنم یا تو خیابون عربده بکشم باید به تو جواب پس بدم؟؟؟؟

فضولی موقوف لطفا…

یه کم هم برو اونور تر.جلوی تابش نور رو گرفتی بی مصرف!!!

دیدگاه‌ها
  1. پریسا می‌گوید:

    سلام مونا جون
    خوبه گاهی پل های پشت سرمون و خراب کنیم

  2. عقل نداشتی که اینفدر قدر قشنگ نمینوشتی
    امیدورام به هر چی میخوای برسی

  3. آرمان سبز می‌گوید:

    به پایان آمدی دژخیم
    دگر، رگبار آتش هم
    مرا خاموش نتوان کرد
    وگر هم کرد
    نخواهم مرد
    که من کابوس شب هایت
    پس از این روزها هستم…

    نشسته کنج ایوانت
    وضو از خون ما داری
    و چون اهریمن بزدل
    ز ترس مرگ و نابودی
    تمام روز بیداری…

    ——————————
    اگر موضوعی برای آدم اهمیت نداشته باشه پلی هم براش در وجودش در نظر نمیگیره که بخواد یه روزی خرابش بکنه یا نه. ولی وقتی پلی خراب شد یه گوشه از ذهنت ثبت میشه و یه روزی افسوس میخوری چون موضوع مهمی رو شکستی.

  4. آرمان سبز می‌گوید:

    شعر بالا رو که فرستادم کسی به خودش نگیره ها
    تو تقویم سبز خوندم خوشم اومد براتون فرستادم

  5. می‌گوید:

    چرا ساختی که خراب کنی که نگران حسرتت از خراب شدنش بشی یا اصلا چرا دوباره میخوای بسازی که دوباره….

    در عوض سعی کن به پل نیازی نداشته باشی برای رفتن!

    پی نوشتت عصبانی نوشت حادی هست… من که خوندمش ترسیدم… بدا به حال کسی که براش نوشتی (اگه وجود خارجی داشته باشه البته!)
    ولی یه سری کارها مخالف عرف و اعتقاد دیگرانه و به واسطه وجود ناگزیر دیگران، نمیشه انجامشون داد! اگه میخوای تنها بمونی و کسی بهت کاری نداشته باشه یا ازت بگذره، توجه جلب نکن!
    گاهی عکس العمل دیگران نسبت به چیزهایی که ازش سر در نمیارن خیلی عجولانه‌ست و واهس آدم هزار پی آمد به دنبال داره!یعنی تو پلی پشت سرت نداری؟؟؟
    به نظرت من علاقه ای به جلب توجه دارم؟؟؟
    به نظرت من علاقه دارم توجه کی رو جلب کنم مثلا؟؟؟
    گاهی عکس العمل دیگران نسبت به چیزهایی که ازش سر در میارن هم خیلی عجولانه و پیامد دار است…

  6. می‌گوید:

    na daghighan manzooram in bood ke in faghat kafi nist ke shoma donbale jalbe tavajoh nisti
    in kafi nist ke shoma saret too kare khodete
    baghie sareshon too kare shomast
    !

    be hame chiz ham az pole marboote nemishe resid
    gahi oghat bayad chizi ro jayi search kard ke aslan emkane vojood nadare
    engar kheili bad in commento gozashtam ke aslan mafhome harfamo natoonestam beresoonam
    :|میفهمم.
    ببخش اگر لحنم اندکی تدافعی بود.اما براستی سخنم حالتی از دفاع نداشت.
    درسته که همه چیز به پل مربوط نمیشه.
    اما این حرف چندان ارتباط محکمی با آنچه من در پی گفتنش بودم نداشت.
    شاید من هم در گفتن آنچه میخواستم چندان توانا نبوده ام دوست عزیز.
    مگر نه؟؟؟

بیان دیدگاه