هیچ میشوم…

منتشرشده: 28 مِی 2010 در دسته‌بندی نشده

داشتم سرخوش و شاد برای خودم جفتک می انداختم.

یورتمه میرفتم و گاهی چهارنعل.

هرگاه می خواستم سرخوشانه نغمه آزادی سر میدادم و عرعر میکردم.

یواشکی از یونجه های تازه میخوردم و جوهای را میبلعیدم.

هرجا دلم میخواست قضای حاجت میکردم و باکم نبود کسی ببیندم.

به هرچه صاحبم میگفت سرخم میکردم چاپلوسانه عرعر میکردم.

هرکس مرا میدید میگفت اوه.عجب الاغ خوبی!!! چه بارکش قابل و سر به زیری است…

هربار که چوبی میخوردم یا ضربه ای برشکمم نواخته میشد فکر میکردم حتما اشتباهی کرده ام. بارکش خوبی نبوده ام و صاحبم را ناراضی کرده ام.

الاغی دیگر خواه و الاغ دوست بودم.

***

روزی که خواستم از طویله بیرون آیم سرم به طاق گیر کرد و  آسمان تیره و تار شد و از هوش رفتم.

بیدار که شدم دیگر الاغ سابق نبودم.

رم کرده بودم و بندها را پاره کردم و رها به سوی دشتها چهارنعل میتاختم.

دیگر نه اجازه دادم کسی افسار بردهانم زند نه باری بر پشتم بنهد.

الاغی شدم آزادی خواه که اینجا و آنجا برای الاغ های دیگر بحث میکرد و همه چیز را زیر سوال میبرد.

این بار نیز خیلی ها شیفته اش شدند و گفتند عجیب الاغ با ذکاوتی و بادرایت و خواستنی ای است.

این بار الاغ خودخواهی شدم و با اعتماد به نفس.

***

دیرگاهی است هر چند روز یکبار سرم به طاقی میخورد.

دیرگاهی است آرامش معنایی ندارد.

دیرگاهی است دلم بس تنگ است.

دیرگاهی است تمام دنیا برایم کوچک و تنگ است و گنجایش مرا ندارد.

دیرگاهی است فهمیده ام نه میخواهم الاغ سربه زیری باشم نه میخواهم به قاطر بودن ارتقا مقام یابم.

دیرگاهی است درونم هر چند روز یکبار خانه تکانی لازم دارد.

دیرگاهی است که هر روز میزایم.هر روز خودم را میکشم.یکی از خودم هایم را و دوباره خودی دیگر را میزایم.

دیرگاهی است هرچند روز یکبار درد زایمان دارم.

دیرگاهی است این درد زایمان توان راه رفتن را هم از من سلب کرده است.

دیرگاهی است ناگهان هرچه هست و نیست را ویران میکنم و زجر میکشم و درد میکشم و به خود میپیچم و نمیدانم کیستم و چیستم و چرا هستم.

دیرگاهی است هیچ چیز حرمتی ندارد.

دیرگاهی است نمیتوانم خوب باشم.نمیتوانم بد باشم.نمیتوانم براساس هیچ معیاری باشم.فقط هستم.میدانم قاچاقی هستم.این گوشه کنارها.کنار کرمهای دیگر میلولم اما کرم نمیشوم. کنار الاغ های دیگر عرعر میکنم.اما الاغ نمیشوم.کنار شیطان ها شیطنت میکنم اما شیطان نمیشوم.کنار فرشته ها فرشته وار محبت میکنم اما فرشته نمیشوم.

من هیچ نمیشوم.

من هیچ میشود…

دیدگاه‌ها
  1. رهگذر می‌گوید:

    پس با این حساب اصلا الاغ نیستی! آهوی وحشی ای هستی در طویله الاغ ها. دردها و رنجها و زایمانها، به این خاطر وجود دارن که در حال پیدا کردن و شناختن *خودت* هستی: مونای منحصر به فردی که در کائنات نظیر نداره.

    به زودی تمام میشن، و مثل کودکی که تازه متولد شده، زنده گی یکتای خودت رو آغاز میکنی…

    ضمنا، خیلی زیبا نوشته بودی
    رهگذر…
    هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس…
    قرار نبود که…
    هرچی هست دم گوشم بگو…

  2. علی می‌گوید:

    سلام مونا
    ممنونم از نوشته هات
    مطلب( هوس خون کرده ام )را خواندم.براستی به حقیقت زیبای اشاره کردی البته چه زیرکانه و در لفافه

    مونا همه ما به دونیمه تقسیم شده ایم. نیمه شر نیمه خیر.و همیشه این دو تضاد در همه انسانها وجود دارد.وقتی داری خودتو پیدا میکنی همیشه تو برزخی دعوا سر نیمه خوب و بد بالا میگیرد و انسان منفعل. هوس خون کرده ام و تمام اون قضایای که گفتی به ذهن همه وارد میشه. گرگ شده گلو فشردن و هوس……
    در عوض نیمه خوب وارد میشه تضاد دوگانکی دعوای درونی دورراهی ….نهیب…..نه مقاومت کن مونا راه راست اینجاست ….بله گرگ درونم بیدار شده ولی منم و این همه سوال
    مونا فقط یک حقیقت رو بهش اعتقاد داشته باش
    هر کاری بکنیم وهر هوسی داشته باشیم و هر خطای

    لطفش بیشتر از جرم ماست
    یا علیمیدونی به چی فکر میکنم؟؟؟
    به اینکه خوشحالم که وبلاگم کلا چند تا خواننده داره.اما خواننده درست و حسابی داره.خواننده باشعور.هیچی بیشتر از این به آددم مزه نمیده که ببینی خواننده ات درک میکنه ورای کلماتت رو…
    ممنون که خیلی به ذهنم نزدیک شدی و درک کردی…

  3. طوبی می‌گوید:

    مونا! همه مون الاغیم، مثل خودت. بعضی وقتا از همین الاغای سر به زیری که برای صاحبشون عرعر میکنن، بعضی وقتا هم الاغ رم کرده ای که هیچ کس باورش نمیشه، این همون الاغ سر به زیره بوده.
    اغلب ما آدمها سرکشی میکنیم و دوست داریم سرکشی کنیم. اغلب مون نیاز به خونه تکونی داریم؛ اغلب مون روزی چند بار یا هر چند روز یک بار خودمون رو می میرانیم و زنده می کنیم. و من اینجوری بودن رو ترجیح میدم، به اینکه همیشه یک الاغ سر به زیر باشم، بدون این که روزی سرم به جایی بخوره، یا اینکه همیشه رم کرده باشم، بدون اینکه لحظه ای درنگ کنم که این همه سرکشی از برای چیست.اما فکر میکنم تو خیلی آرام تری.
    خیلی .
    این دقیقا یکی از نکات تفاوت ماست.اینکه تو به اندازه من رم نمیکنی.

  4. طوبی می‌گوید:

    کاملا درست فکر می کنی. اما خیلی هم الاغ سر به زیری نیستم. رم میکنم ولی بی سر وصداالاغ خوبی هستی پس.

  5. باران می‌گوید:

    سلام
    امشب همه ی پست ها رو تقریبا خوندم.وچه لذتی بردم از نوشته هات.
    راستش همه ی آدمها یه الاغ سرکش و یاغی تووجودشون دارن،ولی نمی دونم چرا اکثرا سعی می کنن الاغ مطیعی باشن.
    شاید مطیع بودن لازمه ی پذیرش تو جمع الاغ های دیگه باشه.
    ممنون.اما چطور یه شبه نزدیک به سیصد پست رو خوندی آیا؟؟؟!!!!!!
    دم شما گرم.خیلی پشت کار داری.
    میخوان الاغ مطیعی باشن چون میترسن از رم کردن.میترسن چیزایی که دارن رو از دست بدن.همین.خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو…

  6. بی پدر خودشیفته می‌گوید:

    می دونی داشتم لینکام رو دسته بندی می کردم. توی این مونده بودم که تو جز’ اونایی هستی که برام ارزش ادبی دارن یا اونایی که مثل خودم هستن. دیدم هر دو. هم خوب می نویسی و هم مثل خودمی. هم حسیم.
    اما به نظرم اومد اگه بهت توهین نباشه تو رو بذارم جز’ اونایی که مثل منن. این برام صمیمی تره. توش منفعت طلبی نیست دست کم.
    هر متنت منو یاد اگر و اماهای خودم میندازه.
    این آخری که یاد مزرعه ی حیوانات جورج اورول انداختم.
    خیلی قشنگ بود آبجی.تو هرکاری عشقته بکن آبجی.
    یعنی الان من میگفتم منو بگذار تو اون دسته ارزش ادبی تو اینکارو میکردی؟؟؟
    عمراااااااا.
    تو اگه خودشیفته ای و شبیه من یقینا جز حرف خودت به حرف کس دیگه ای اهمیت نمیدی.در نتیجه منم خودمو سبک نمیکنم و میگم هرکاری عشقته بکن.
    ممنون بابت تعریفت…

  7. آرمان سبز می‌گوید:

    Ring my bell, ring my bells
    Ring my bell, ring my bells

    Sometimes you love it
    Sometimes you don’t
    Sometimes you need it then you don’t then you let go

    haminjoori . 🙂

بیان دیدگاه